شاهزاده ی زندگی من

پسملی یا دخملی؟؟؟

روز سه شنبه 1392/7/16 قرار نبود برم سونو اما نتونستم طاقت بیارم و رفتم و وقت گرفتم به بابایی هم نگفته بودم. خانومه گفت 2ساعتی طول میکشه تو این فاصله رفتم خونه و یه بستنی و شربت آلبالو و چند تا هم خرما نوش جان کردم که اون تو جشن بگیری و رونمایی کنی واسه مامانی  ... بالاخره نوبتم شد و رفتم تو دکتر معاینه اش را شروع کرد دل تو دلم نبود که یه دخملی ناز هستی یا یه پسمل طلای شیطون !!! هر چند بیشتر  سالم بودنت برام مهمتر بود فسقل مامان ... اما یه حسی بهم می گفت که پسملی هستی قربونت برم توام رو سفیدم کردی و رونمایی کردی و دکتر تا دیدت گفت یه پسمل طلای شیطونی .......... باورم نمیشد عسلم یعنی من قراره مامان یه پسمل طلای شیطون بشم ...
7 دی 1392

شیطونی های پسرم

پسر قشنگم دیگه داری یواش یواش بزرگ میشی و هر روز که می گذرد حس می کنم بیشتر بهت نزدیکتر میشم خیلی احساس خوبی دارم که روزها به خوبی سپری میشن دیگه ضربه ها و ها لگدات بیشتر شده هر چند از هفته هجده می شد تکونات و حس کرد اما خیلی آروم بود ولی از هفته 20 دیگه کامل میشه احساست کرد و حسابی شیطون شدی وروجک من الهی قربون اون دست و پاهای کوچولوت برم که همش مامانی و لگد میزنی ... بی صبرانه در انتظار لحظه در آغوش کشیدنتم ام عسل طلای من ولی عجله نکن و تو دل مامانی خوب رشد کن و صحیح و سالم بیا بغل مامانی... دلبندم من و بابایی خیلی دوست داریم بابایی هم حسابی هوای ما رو داره واقعا ازش ممنونم و خدا را بخاطر وجود شماها شاکرم عزیزانم دوستون دارم ... راس...
18 آذر 1392

سونوگرافی آنومالی و اولین دیدار بابایی با پسملی

روز پنج شنبه 1392/8/16 برای روز پنج شنبه وقت گرفته بودم قرار بود بابایی هم بیاد و روی ماهتو برای اولین بار ببینه فسقلی من   رفتم بستنی و چند تا خرما خوردم تا پیش بابایی حسابی شیطونی کنی بعد با بابایی سه تایی رفتیم تا بالاخره نوبت ما شد و رفتیم تو ... بابایی قرار بود از روی ماهت فیلم بگیره کوچولوی قشنگ من و کلی ذوق داشت دکتر گفت همه چی نرماله و نی نی هم پسمله و سالمه خداروشکرررررررررررررررر بابایی هم در حالی که ازت فیلم می گرفت گفت میشه به منم نشون بدین  من که داشتم از خنده میترکیدم به زور خودمو کنترل کردم و دکتر هم مثلا اونجاتو به بابایی نشون داد هر چند فکر نکنم بابایی هم زیاد سر در آورد خخخخخخ اینم بگما دیگه تکونات...
13 آذر 1392

سونوگرافی NT

روز چهارشنبه 1392/6/27 سونوگرافی ان تی که 12 هفته و 4 روزت بود روزی که صدای قلب نازنینتو شنیدم عسلم چقدر قشنگ و شیرین بود اون لحظه   عزیزم می خواستم زمان توقف کنه و تو اون لحظه برای همیشه بمونم ... صدای قلبتو ضبط کردم بعداً برات میزارم عزیزم خدایا نصیب همه منتظرا بکن این لحظات شیرینو ...چقدر زیباست حس مادر شدن ... خدایااااااااا عاشقانه دوستت دارم     ...
12 آذر 1392

اولین سونو گرافی و اولین دیدار

اون روزی که قلبت مثل گنجیشک میزد و یادم نمیره چه حس قشنگی بود دیگه باورم شد که تو دلمی عزیزم اما دکتر برام صدای قلبتو نزاشت فقط از تو مانیتور دیدمت عشق مامان چقدر کوچولو بودی هنوز ...مامان فدای اون قد و بالات بره فندق من به بابایی که گفتم چقدر ذوق کرد و خداروشکر گفت نفس مامان چقدر خوشحالیم که به زندگیمون یه رنگ زیبا دادی   ...
12 آذر 1392

آزمایش بتا

الهی! نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی پشت دیوار نشینم، چو گدا بر سر راهی کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز کن در، که جز این خانه مرا نیست پناهی!... اینم آزمایشم بود که وجود قشنگتو تو تأیید کرد عسل مامان: ...
12 آذر 1392

بی بی چک و روزی که تو اومدی

صبح روز سه شنبه 1392/5/1 می خواهم برای تو بنویسم از تویی که با اومدنت معنی عشق را دوباره در وجودم بیدار کردی و خوشبختی را بر ما تمام کردی ... روزی که اومدی تو دل مامانی و شدی بخشی از وجود من آن لحظه بهترین لحظه زندگیم بود.   ماه رمضان بود دیگه نتونستم طاقت بیارم و صبح زود روز سه شنبه ساعت حوالی 4-5 بود که از خواب بیدار شدم (هر چند شبش از استرس اصلا نخوابیده بودم)  با هیجان و استرس بدون اینکه بابایی چیزی بفهمه رفتم و دل به دریا زدم و یه بی بی چک گذاشتم ومنتظر موندم ... قلبم داشت از دهنم میزد بیرون چند دقیق ای صبر کردم و باالاخره رفتم دیدم نههههههههههه.......... وااااااااااای خدایا باورم نمی شد یعنی چیزی که ...
10 آذر 1392